... بهتره درباره قرار اول چیزی ننویسم. بعیده تکرار بشه... فقط من ِ مضطرب، و این وضع: اومدم چادرم رو اتو کنم، زدم سوزوندم چند جاش رو. ضمن اینکه روی زمین که کشیده شد کل پرزها و آشغالهای فرش رو جمع کرده بود. ناخونهام شکسته و پشت دستم تو اسباب کشی کبود شده. پشت دستم فقط یک نقطه که کرم صورتم روش بود خوبه و بقیه پوسته پوستهس، کنار شستم زخمه، به خیال خودم سوتین اسفنجی بستم که جذاب به نظر بیام که فقط باعث شد مانتوم توی سینهش تنگ بشه، ضمن اینکه روسریم اونقدر بلند بود که چیزی معلوم نمیشد. ابروهامم که آخرین بار عید غدیر مرتب شده... خلاصه که بعیده تکرار شه...
از خستگی دارم به ذرات تشکیل دهندهم تقسیم میشم. الان پیام داد بهم، اما جواب دادم فردا، مثل همیشه صبح صدام کن تا با هم حرف بزنیم.
:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0